خاطرات

بسم رب شهدا
از خاطرات شهید ابراهیم حصارکی که از زبان پدر بزرگوارشان شنیده ام.ایشان میفرمودند که شهید در دورانی که به جبهه اعزام نشده بودند سخت تلاش میکردند و به علت گرفتاری های که من داشتم از نظر مالی به من کمکهای فراوانی میکردنند دلسوز برای خانواده وتمام اقوام بودند و اگر برای کسی مشکلی پیش می آمد سریع پیش قدم میشدند جالب این است که پدرشان با گریه میگفتند که پس از شهادتش هم مارو رها نکردنند
و همیشه در گرفتاریهایمان رد پایی از ایشان هست که گره از کار ما حل میکند او جوانی با معرفت بود که عاشق کشورش و امام بزرگوار بود
و حتی زمانی که خدمتش تمام شد جنگ را رها نکرد به گفته مادرش میگفت:(وقتی بهش گفتم که شما خدمتت تمام شده چرا بیشتر پیش ما نمیمانی در پاسخ به من گفت مادر عزیزم وقتی بهترین دوستانم جلوی من به شهادت رسیدنند وقتی همه جا صدای تیر ترکش به گوش میرسد وقتی نگران بچه های کوچک هستی که حتی نمیتوانند از خود دفاعی کنند من چگونه میتوانم خودم اینجا باشم وفکرم پیش آنها نباشد).او در عملیات بیت المقدس که جوانان زیادی را از کشور ما گرفت به شهادت رسید. پدرشان فرمودند زمانی که جنازه فرزند خود را دیدند دیگر چهرهای برایش باقی نمانده بود تیر از پشت سرش وارد شده بود وتمام صورتش را از بین برده بود او عاشق شهادت در راه خدا و دفاع از کشورش بود و آخرین خواسته ی من و مادرش از او این است که شفاعت ما را نزد خدا کند.وسلام