شهید حمید کاظمی مقدم

حمید خدا بیامرز دوست من بود البته از من بزرگتر بود همیشه برای من کرم ابریشم میاورد خیلی پسر خوبی بود چون سبزه بود ما که دوستاش بودیم حمید سیا صداش میکردیم یه دوچرخه داشت همیشه با اون دوچرخه تو محل با هم دوچرخه سواری میکردیم آخرین بار که دیدمش اومد دم خونه ما تو دستش سه یا چهار تا کرم ابریشم داشت با برگ درخت توت همیشه چهره اش تو ذهنم هست بعد از اون دیگه ندیدمش و اون آخرین باری بود که حمید را دیدم تا اینکه یه روز دیدم حجله گذاشتن دم خونشون خدا رحمتش کنه حیف که جاوید الاثر شد حیف که شهید شد خیلی جوان بود زود بود برای حمید تو هفده سالگی تجربه مرگ را داشتن خیلی زود بود….