خاطراتی از شهید عبد الکریم ملکی

سلمان رنجبر معاون وقت شهید ملکی در سپاه کرند غرب چند خاطره از شهید دارد که یکی از ان خاطرات که در کتاب اوای آوزین که خاطرات وزندگی نامه شهید عبد الکریم ملکی است به شرح ذیل بیان شده است در اوایل جنگ من و عبد الکریم واقای بیات فرمانده سپاه گنگاور وپنج تکاور از تیپ الله اکبر اسلام آبادغرب با یک دستگاه ماشین آهو به طرف شهرستان سرپل ذهاب حرکت کردیم به اول شهر سرپل ذهاب که رسیدیم یک استوار ارتش به ماشین ما نزدیک شد وبا ایما واشاره سعی می کرد که ما را نگه دارد عبد الکریم پشت فرمان بود توقف نمود ان نظامی به ما گفت رو به جلو نروید عراقیها دارند بچه های ما را قتل عام میکنند ما فکر کردیم الان شهید ملکی با شنیدن این سخنان بر میگردد ولی نه تنها بر نگشت بلکه به ما گفت ما باید به کمک برادران رزمنده بشتابیم حرکت کرد از شهر سرپل ذهاب که گذشتیم خبری نبود نزدیک سه راهی قلاویز که رسیدیم یک نفر ارتشی به اسم سروان خلعتبری به ما نزدیک شد وگفت فرمانده توپخانه هستم از مشهد اعزام شده ام این منطقه را خوب بلد نیستم اصلا نمی دانم عراقیها کجا هستند؟ شهید ملکی ایشان را راهنمایی کرد واو باگروهش آنجا مستقر شدند.همانجا یک خط آتش درست کردیم همینطور که جلو میرفتیم به یک رودخانه رسیدیم تعداد زیادی عراقی داخل رودخانه با تمام تجهیزات نشسته بودند خوشبختانه آنها ما را ندیدند وشهید ملکی همیشه یک قبضه نارنجک انداز با گلوله های تخم مرغی همراهش بود نارنجک انداز را مسلح کرد و به طرف عراقیها شلیک نمود نارنجک به صورت قوسی میرفت نارنجک مستقیم وسط عراقیها فرود آمد ومنفجر شد چندین نفر از آنها در جا به هلاکت رسیدند عده ای دیگر از آنها که جان سالم بر برده بودندوقتی کشته شدن همرزمانشان را دیدند به سوی ما آمدند تاکه خود را تسلیم کنند اما در این موقع یک تانک عراقی سر وکله اش پیداشد به سوی نیروهای عراقی که جهت تسلیم شدن به طرف ما می آمدند حرکت کرده وبه سوی آنها شلیک میکرد که تسلیم نشوند تانک تا آنجا که آمده بود بیشتر نمی توانست جلوتر بیاید چون رودخانه سد راهش شده بود حالا من وشهید ملکی نیز در داخل رودخانه درست زیر لوله ی تانک ایستاده بودیم شانس آوردیم که جلوی تانک رود خانه بود وگرنه نمیدانستیم سر نوشت ما چه می شد؟ در این موقع شهید ملکی یک عدد نارنج داخل نارنجک انداز گذاشت وتفنگ را مسلح وزیر لوله ی تانک که در واقع حکم گلوی آنرا داشت نشانه گرفت. لوله ی تانک منهدم گردید وسر نشین تانک از تانک بیرون پرید وپا به فرار گذاشت بعد از فرار خدمه تانک ونا به کار شدن تانک، نیروهای عراقی با خیال راحت جهت تسلیم شدن به سوی ما آمدند همه تسلیم شدند یکی از آنها مجروح شده بود شهید ملکی به کمکش شتافت مقداری آب به او داد در دهانش چکاند ولی متاسفانه بد جوری مجروح شده بود لذا به دلیل جراحات وارده از دنیا رفت اما شهید ملکی آن مجروح را پیش از آن که روح از بدنش جدا شود او را رو به قبله کرد وشهادتین را به ایشان تلقین کرد بعد از گفتن شهادتین فوت کرد اسرای تسلیم شده اظهار خوشحالی کردند و عبد الکریم را روی دست گرفتند ومیگفتند العباس العباس متوجه شدیم یکی از انها فرمانده است او کلت کمریش را به شهید ملکی داد من وشهید ملکی تجهیزات غنیمتی را داخل ماشین گذاشتیم و اسرا را نیز سوار نموده وبه طرف پادگان ابوذر برای تحویل دادن آنها حرکت کردیم بعد از اینکه شهید ملکی گردن زرافه ای تانک را از بدنش جدا نمود حقیقتا ما نفس راحتی کشیدیم واقعا سخت بود مشکل بود دقیق زیر لوله تانک قرار داشته باشید وبدون هیچ گونه ترس و وحشتی سلاحت را مسلح کنید و زیر گلوی تانک ، نوک اسلحه ات را بگذارید خیلی حرف است خیلی جرات میخواهد خیلی ایمان میخواهد خیلی باید خود سازی کرده باشید تا به این مرحله از تکامل برسید که در آن چنان شرایطی خود را نبازید وبا تانک دشمن، اگر نیم متر جلو تر میامد جفت ما را زیر شنی آن تا تا ابد الدهر در آن باتلاق کنار رودخانه فرو میرفتیم هیچ کس جنازه ما را پیدا نمی کرد والله آن امر ساده ای نبود آن عمل ، یک عمل خدایی بود عملی که خدا در پشت آن سنگر گرفته بود وآن همه قدرت وشجاعت وتوان را به عبد الکریم هدیه نموده بود آن قدرت آن ایمان وشجاعت عبد الکریم خدا بود خدا بود خدا بود.

وردپرس › خطا

یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.

دربارهٔ عیب‌یابی در وردپرس بیشتر بدانید.