خاطره ای از شهید ناصر اعتصامی

خیلی حرفها هست، اما همین یکی را بعد از ۳۰ سال از شهادت مظلومانه آن شهید بزرگوار می گویم . چند روزی قبل از شهادت آن شهید بزرگوار در گردان مالک اشتر لشگر۲۷ حضرت رسول (ص) در پادگان عشق دوکوهه بودیم. دفتری گذاشته بودند و هر کسی شعری یا مطلبی یا حدیثی چیزی بیادگار می نوشت. شهید اعتصامی این شعر را نوشت که همچنان در خاطرم مانده است:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکشند

چند روز بعد عملیات بیت المقدس چهار در ارتفاعات شاخ شمیران بود. محمود درخشان که بچه محل بودند.. یکی دو روز قبل با خمپاره شهید شد و شهید اعتصامی ناراحت بود .
عراقی ها پاتک زدند،،، هل هله می کردند. بچه ها یا زهرا می گفتند…..
حسن جشنی در روی تپه در تأمین و کمین بود

از بالای کوه با قناصه از بالای سر با هلیکوپتر و کالیبر پنجاه و… از روبرو با نفر و تانک پاتک کرده بودند. شهید اعتصامی تیربارچی بود و با وجودی که مجروح شده بود و عقب کشیده بود در درگیری مجدد با عراقی ها تحمل نکرد و دوباره شجاعانه جلو آمد، اما اینبار لوله تانک بسوی ما چرخید توپ مستقیم تانک انفجار…بسختی از ناحیه پا …مجروح و با خون ریزی به لقاالله رسید.و مردانه رفتند و من ….. مجروح…
چیز زیادی تا درگیری تن به تن نمانده بود…
قناصه و تفنگ دوربین دار از بالای کوه و بالا سر بچه ها و خودشون هم از روبروبودند، شرایط سختی بود.. خمپاره.. باران… قناصه و…… او شجاعانه شهادت را انتخاب کرد

سی سال گذشت… چه حالی دارد اگر بعد از این همه سال در چنین وقتی که بگمانم دقیقا سالگرد شهادت اوست بهم برسیم…آیا ما را تحویل
می گیرند….
هنوز هم.. در هوای آن روز… شهدا شرمنده.ایم…
حسین ی
دسته۲ گروهان شهید بهشتی گردان مالک

وردپرس › خطا

یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.

دربارهٔ عیب‌یابی در وردپرس بیشتر بدانید.