عکس

“عکس”
بهمن ماه سال 65، بعد از شهادت یکی از دوستاش اومد تهران، رفتارش مثل قبل نبود و خیلی تغییر کرده بود. یه جورایی بیشتر تو خودش بود…..دو روز که گذشت رفت و یه عکس که به نظر من خیلی هم قشنگ شده بود انداخت. ولی نظر خودش رو که پرسیدم گفت:” خوبه ولی حیف اونی که میخوام نشد”…این ماجرا گذشت و دو سه روز بعد هم رفت منطقه.
چند وقت بعدم با نامش یه عکس با لباس پلنگی و زمینه قرمز فرستاد که خیلی چهرش مردونه تر و با ابهت تر شده بود….
روز دوازدهم فروردین که برای مرخصی برگشت، دوباره رفت عکاسی محل و یه عکس انداخت. عکس رو که گرفت خیلی خوشحال بود و گفت این همون عکسیه که میخواستم. یه عکس سیاه و سفید بود که با پیرهن سفیدش انداخته بود…
گفتم حالا برا چی میخواستی؟ گفت میخواستم بزرگش کنم!!
گفتم چیکار کنی؟!! برای چی؟…
گفت حالا اگه میشه پول بدین برم بزرگش کنم، بعد بهتون میگم دلیلشو…..
گفتم آخه واسه چی بزرگ کنی پسرم؟ اول بگو تا پولشو بدم….
گفت باور کن برا خودتون میخوام، میخوام کارتونو راحت کنم…..
یهو دلم لرزید. از این حرفاش خوشم نمیومد که بوی جدایی میداد. قسمش دادم که بگه برا چی این حرفو زده….
هر چی خواهش کرد که نگه قبول نکردم و آخر گفت: چند ماه پیش بعد از شهادت حمید رضا خواب دیدم دارم از جبهه برمیگردم خونه. دیدم سر کوچه و دم در خونمون حجله گذاشتن. رسیدم در خونه و به عکس رو حجله نگاه کردم. دیدم یه عکس از خودم رو حجله است و تا عکس رو دیدم یهو یه تیر به بدنم خورد و افتادم……
کمی سکوت کردم و نمیدونستم چی باید بگم بهش…….گفتم: خب چه ربطی به این عکس داره؟
گفت: ….آخه این همون عکسه و میخواستم بزرگش کنم تا کارتون راحت تر بشه……
خیلی با این حرفش حالمو خراب کرد و گفتم اصلا حالا که اینطور شد نمیذارم بزرگش کنی و پول ندادم بهش…..
روز بیستم فروردین برگشت جبهه و 28 فروردین خوابش تعبیر شد….
رو حجله ی دم در خونه بچه های بسیج همون عکسش رو بزرگش کرده بودن و گذاشته بودن…..عکسی که انگار تو چشماش، انتظار شهادت موج میزد…..

وردپرس › خطا

یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.

دربارهٔ عیب‌یابی در وردپرس بیشتر بدانید.