خاطراتی از شهید از زبان خواهر شهید
علی نوبری بسیار انسان نازنینی بود از بچگی گویا دست تقدیر می خواست او را ببردچندین بار در چند جریان دچار حوادث شد در سن دو سالگی در کانال آب در پل سیمان به داخل کانال افتاد اما خوشبختانه مردم کنار کانال این بچه دو ساله را از آب نجات دادند و در سرمای زمستان بدن نحیف او سرمازده شده بود ولی باز زنده ماند . باز در شش سالگی وقتی به باغ سپسالار برای خرید کفش عید رفته بودیم هنگام برگشت تاکسی با بی توجهی به سمت پیاده رو رانده شده بود و پای علی را زیر گرفته بود اما خوشبختانه و به لطف الهی این بار هم نجات یافت . علی بسیار نجیب و بسیار مظلوم بود از بچگی با اینکه نیاز مالی نداشت همیشه تابستانها کار می کرد و بسیار بچه با درک و مهربانی بود.
قصد داشت بعد از سربازی برای ازدواج و زندگی برنامه ریزی کند اما عجل به او مهلت نداد. خوشا به حالش برای کشور و ملتش رفت نامش در دلهاست . لااقل در قلب خواهرش همیشه و همیشه هست . مظلومانه رفت تنها رفت خودش آخرین بار که به مرخصی آمده بود می دانست دیگر برنخواهد گشت رفت عکاسی همین عکسی که در این صفحه دارد را گرفت و به من گفت این را سر مزارم بگذارید. خداوند علی عزیزم را در دستان محبت آمیز خود همیشه و همیشه داشته باشد . دوستت دارم داداش گلم