خاطرات باشهید

به نام خدا
شهیدمحمدباقرنشیبی درنارمک خیابان دردشت زندگی می کردواصالتن ازروستای نشیب ازتوابع نیشابوروسبزواربودن که روستای حقیرباشهید نزدیک هم هستن وتهران هم بچه محل بودیم ازابتدای پیروزی انقلاب درواحدفرهنگی مساجدفعالیت داشتیم وآشنائیمان ازهمان تبلیغات درواحدفرهنگی مسجد بیشترشدباشروع جنگ به علت حضوردرجبهه هامدت هاازهم بی خبربودیم تاآن که اوایل سال 1364من ازجبهه به تهران برگشتم ومحل خدمتم درسپاه پایگاه شمیرانات آن زمان وسپاه ناحیه جماران کنونی بودوقتی خودم به پایگاه معرفی کردم محمدباقرراآنجادیدم واحوال پرسی کردم وقتی پرسیدم اینجاچه کارمی کنی گفت ازلشگر27حضرت رسول 6 ماه ماموریت آمده ام که خیلی خوشحال شدم تقریبا 5 ماه درآن پایگاه باهم بودیم ماموریتش که تمام شدبرگشت جبهه لشگر27 محمدرسول الله (ص) ازآخرین خداحافظی مان زیادنگذشت عملیات شروع شدکه یه روزتوسط بچه های محل خبرشهادتش راشنیدم ازشهیددختری به یادگارمانده که برحسب اتفاق تقریبا یک سال پیش درمجلس ازشهیدصحبت کردم جوانی که اگراشتباه نکنم مهندس بودگفت من دامادشهید هستم شهیدواقعا انسانی مهربان ودل سوزجامعه وفداکاربود.
راه ونامش جاودان