خاطره از شهید صفرعلی خوارزمی

فرزند دوم خانواده وبسیار مهربان وعاشق مادر وپدر ودستگیر نیازمندان البته دربین فامیل ودوستان وخانواده عباس صدایش میکردیم
مادر اصرار به ازدواج عباس داشت روی مادر را بوسید وگفت فدایت شوم عملیاتی در پیش است این عملیاتو برم واگر برگشتم به روی چشم ولی خود میدانست که بر نمیگردد چون از خدا خواسته بود برای دلگرمی مادر چشم گفت.
برادر شهید می گوید: زمان شهادت برادرم من 9سال بیشتر نداشتم ولی به جهت عاطفی خیلی به برادرم وابسته بودم وشهادت ایشان خیلی برایم سخت بود ولی صبر ورفتار زینب وار مادرم مرا ارام میکرد
وان زمان وصیتی از ایشان بر روی هجله اش نوشته شده بود که هیچگاه از ذهنم پاک نمیشود احساس میکنم خطاب به مادرم بود
عروسی من در جبهه وعروس من شهادت است
با غرش توپ وخمباره وبارش نقلهای سربی عقد مرا خواهند خواند وثمره این وصل عاشقانه فرزندم آزادی است که به شما می سپارم با دفاع امام ورهرو بودن وماندن در راه شهدا ودفاع از ولایت وخواهرم باحجابت وبرادرانم با زمین نگذاشتن اسلحه ام از فرزندم محافظت کنید.