خاطره از شهید

فدای اون نگاه پاک و معصومت بشم محسن جان
من از دوستان همکلاسی محسن بودم در دبیرستان محمد نراقی،محسن جزو دوستان صمیمی و خوب من در دبیرستان بود، اون سالها که محسن در بسیج بود و به جبهه میرفت گاهی به شوخی براش میخوندم : محسن جان ای که چون کبوتران پر کشی به آسمان تا بهشت جاودان جاودانه باش جاودانه باش…
آخرش هم محسن رفت و جاودانه شد
هیچوقت اون نگاه گرم و معصومش از یاد نمیره
سال ۶۵ من دانشگاه قبول شدم در رشته پزشکی یکروز که رفته بودم دبیرستان برای ارسال تاییدیه دیپلم به دانشگاه محسن عزیز و شهید رضا برومند عزیز هم در دبیرستان بودند و به شوخی به من گفتند، تو برو دانشگاه تا پزشک خوبی بشی و ما وقتی زن و بچه دار شدیم اگر بچه هامون مریض شدند بیاریم پیش تو، بله اون جوانهایی که بخاطر شرف و عقیده و مردانگی رفتند هم مثل همه جوانهای دیگه آرزو داشتند ولی وظیفه برایشان مهمتر از آرزو بود
روحتان شاد دوستان عزیزم محسن و رضا