خاطره
سلام
من با شهید هم کوچه ای بودیم کوچه شهید اهوازی بعدها به نام خود شهید درآمد و من از ایشان ۷ سال کوچکتر بودم. یادم هست شبی سرو صدای دزد دزد در کوچه بلند شد و همه سراسیمه به کوچه آمده بودند گویا از سر وصدا همسایه ها شهید متوجه شده و به تعقیب دزد پرداخته بود و در انتهای کوچه باغ بزرگی بود و دزد از دیوار باغ به داخل باغ فرار کرد . یادم هست ایشان بلند فریاد می زد همسایه ها نگران نباشید امشب من اینجا هستم(نگهبانی می دهم ) و از مادر تقاضای یک پتو جهت زیر انداز کرد .