در صورت مغایرت اطلاعات شهید ، مراتب را اعلام فرمایید باسپاس
شهید محمد اسلامی جهرمی
نــام :
محمد
نـام خـانوادگـی :
اسلامی جهرمی
نـام پـدر :
محمدحسین
تـاریخ تـولـد :
1380/02/06
مـحل تـولـد :
شیراز ـ جهرم
سـن :
21 سـال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
اطـلاعات بـیشتر
وضـعیت تاهل :
متاهل
شـغل :
پاسدار
مـلّیـت :
ایرانی
دسـته اعـزامـی :
سپاه پاسداران
مسئولیت نظـامی :
پاسداریگان امنیت
درجـه نظـامی :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـحصیـلات :
دیپلم
بـیوگـرافـی
وصـیت نـامه
شـرح شـهادت

محمد در خانواده ای مذهبی و اهل هیئت در سوم ماه صفر در شهرستان جهرم متولد شد.

در همان روز تولد زمانی که پدر برای اولین بار او را به آغوش کشید برایش آرزوی شهادت کرد. زندگی  محمد با این آرزوی معنوی ، شکل زیباتری به خود گرفت . و مسیر زندگی او را از همان ابتدا با عشق قلبی به اهل بیت (ع) هاشور زد.او در شیراز بزرگ شد و قد کشید.

پسری  آرام و متین بود از همان دوران نوزادی تمام سعی مادر شهید ‌این بود که بدون وضو و طهارت به او شیر ندهند وحتی نیمه های شب که نوزاد شیر طلب می کرد به جای وضو تیمم می گرفت سپس به او شیر می داد.از سن ۶ سالگی با تشویق پدر و مادر، کم و بیش نماز  را شروع کرد.

تحصیلات ابتدایی تا دبیرستان را در شیراز گذراند و زمانی که وارد دبستان شد در انجام واجبات تعصب بیشتری به خرج می داد و در حالی که به سن تکلیف نرسیده بود از ۸ سالگی روزه را شروع کرد و تشویق های مادر و توجهات‌ پدر، باعث شده بود  که در انجام این‌امور شکوفاتر گردد.

از همان زمان نوجوانی به عضویت در پایگاه بسیج مدینه‌النبی(ص) شیراز درآمد و به کارهای جهادی مشغول شد و در ساخت خانه برای نیازمندان مخلصانه کمک میکرد و در این کار جدیت داشت.

جوانی

رضایت  پدر و مادر برای ایشان مهم بود اگر گاهی پدر یا مادر از دستش ناراحت میشد، نمی گذاشت زمانی از آن بگذرد و حتما عذر خواهی می کرد و حلالیت می‌طلبید.

بسیار خوش اخلاق و خوش خنده بود.

اهل نماز اول وقت بود و در آن کاهلی نمی کرد.

هدف از ادامه تحصیل ،اشتغالش  در سپاه و پوشیدن لباس پاسداری بود .

زمانی که در سال۱۳۹۸ فارغ التحصیل  شد کارهای گزینش سپاه را انجام داد و تا حصول نتیجه گزینش، به خدمت سربازی مشغول شد.

در یکم خرداد ۱۴۰۰ پس از هفت ماه که دوره خدمت سربازی را پشت سر گذاشته بود تسویه حساب کرد و  در سوم خرداد به استخدام سپاه یگان امنیت امام حسن‌مجتبی (ع) در آمد.

محمد بزرگ شده‌ی هیئت بود و به خدمت در هیئت مدینه‌النبی(ص) شیراز مشغول بود.

در کارهای تربیتی قرارگاه دانش آموزی مدینه‌النبی(ص) پیش قدم بود و کمک کردن به دوستانش برایش اهمیت ویژه‌ای داشت.

اشتیاق به کار و همه فن حریف

بسیار مشتاق کار کردن بود و سعی می کرد بیکار نباشد، حتی قبل از ورودش به سپاه زمانی که وقت آزادی پیدا می کرد مشغول کار کردن در سوپری می شد. در موقعیت هایی که کار کردن برایش سخت می شد آن را رها نمی کرد. اواخر روزهایی که در سوپری مشغول کار بود ویروس کرونا بیشتر شد اما کارها را رها نکرد و همچنان ادامه میداد.

از هرکاری سر در می‌آورد و سعی می کرد معلوماتش را در همه چیز بالا ببرد و همه فن حریف باشد. 

در مواقعی که به کمکی نیاز بود خودش را می رساند و از هیچ کاری دریغ نمی کرد.

ارادت به اهل بیت (ع) و حضرت رقیه (س)

از همان ابتدا که کلیه ی مناسبت ها در منزل شخصی هیئت داشتند به شرکت و خدمت در دستگاه اهل بیت  (ع)‌علاقه داشت.

از کودکی تا جوانی ایام ‌ماه محرم و صفر در عزای امام حسین(ع) به عشق اهل بیت (ع) لباس مشکی به تن میکرد و بر سر و سینه می زد و اشک می ریخت.

 او ارادت خاصی به خانم رقیه (س) داشت. گردنبند، انگشتر، بازوبند ،پس زمینه و پروفایل گوشی محمد همه ” یا رقیه خاتون ” بود و هر سال روز سوم محرم به عشق ایشان روزه میگرفت.

ازدواج

با توجه به اینکه همیشه پدرش به او می گفت ۱۸ ساله شدی باید ازدواج کنی، در دی ‌ماه ۱۴۰۰ در سن ۲۰ سالگی و در حالی که فقط ۷ ماه  از استخدامش گذشته بود  به سراغ مادر آمد و به او  گفت که چه موقع  برایم خواستگاری  می روید .مادر به او قول مساعد دادند وپس از تحقیق و پرس و جو همسر مورد نظرش را که دوست داشت محجبه، معتقد،انقلابی واهل هیئت باشد یافت و پس از چند جلسه گفتگو بالاخره در هفتم فروردین ۱۴۰۱ مصادف با سالروز ولادت حضرت رقیه(س) عقد ازدواج آنها بسیار ساده و زیبا بسته شد.

پس از اینکه محمد و فاطمه مثل دو کبوترعاشق با یکدیگر عقد کردند دیگر حال و هوای محمد تغییر کرد او فاطمه راخیلی دوست داشت و مرتب با هم به تفریح و کافه و…میرفتند. 

محمد سعی داشت که علاوه بر جلب رضایت همسرش، رضایت پدر و مادر خود و همسرش را بدست بیاورد.

به روز بودن

جوانی به روز بود و اصلا خشک مذهب نبود.

دلیل زیاد شدن افراد بی حجاب در مکان های مختلف مثل کافی شاپ، سینما و مناطق تفریحی را نبودن افراد مذهبی و با حجاب در اینگونه مکان ها می دانست.

تا زمانی که هنوز ازدواج نکرده بود همراه با دوستانش بسیار زیاد به اینگونه مکان ها میرفت و بعد از ازدواج کردن همسرش را با خودش میبرد. 

همسر شهید در این زمینه می گوید: خیلی از افراد سوال می کردند اولین جایی که شهید شما را برد کجا بود و منتظر بودند که من بگویم گلزار شهدا و یا حرم احمد بن موسی شاهچراغ(ع) اما اولین جایی که ایشان مرا برد کافه بود. زیاد من را به اینگونه مکان ها می برد و خودش نیز علاقه‌ی زیادی به تفریح داشت.

برای محمد هرچیزی جایگاه خودش را داشت، هیئت رفتن سرجای خودش بود و کافه و تفریحاتش جای خودش.

آهنگ نیز زیاد گوش می کرد و در ماشین قبل از شروع رانندگی ابتدا آهنگ میگذاشت، سپس حرکت می کرد. اما در ماه های محرم و صفر و ایام شهادت اهل بیت علیهم‌السلام به هیچ وجه آهنگ نمیگذاشت و مداحی گوش می کرد. حتی در آن ایام اگر کسی آهنگ میگذاشت تذکر می داد تا ضبط را خاموش کنند.

اهل ورزش بود و فوتبال، والیبال، شنا، بسکتبال، هندبال، فوتسال، ورزش های رزمی و… همه را بلد بود.

بسیار زیاد فوتبالی بود و اسم تمامی بازیکن های ایرانی و خارجی را می دانست. در گوشی همراهش بازی فوتبال داشت و هرازگاهی بازی می کرد.

طرفدار سر سخت رئال مادرید بود.

در رابطه با علاقه‌ی زیادش به فوتبال برادر شهید می گوید: محمد همیشه با من پایه بود و باهم فوتبال میدیدم. حتی گاهی تخمه و خوراکی می خرید و می آورد تا هنگام تماشای فوتبال بخوریم.

همسرش نیز می گوید: دوست داشت که همراه با او فوتبال تماشا کنم و هرگاه کنارش مینشستم و فوتبال نگاه می کردم خیلی خوشحال می شد. محمد شب قبل از شهادتش هم فوتبال تماشا کرد و بعد خوابید.

ارادت به ولایت و انقلاب و شهدا

عشق و علاقه‌و ارادت محمد به ولایت و انقلاب و آرمان امام خمینی(ره) وصف ناشدنی بود.

هنگامی که از او در مورد الگوی خودش در زندگی سوال شد گفته بود ابتدا امیرالمومنین (ع) و در زمان معاصر امام خمینی (ره) و حاج قاسم را به عنوان الگو قرار داده است.

زیاد به گلزار شهدا می رفت و به آنها سر می زد.

یک روز که با دوستانش به گلزار شهدا رفته بود به مزار شهید محمد اسلامی نسب اشاره می کند و می گوید این شهید فقط یک نسب از من بیشتر دارد.

شهیده ای در شیراز هست به نام شهیده رقیه حاتمی که از شهدای نهضت هستند. این شهیده معروف هستند به شهیده رقیه‌ای، چون در سن ۳ سالگی به شهادت رسیدند، محمد نیز به دلیل ارادت ویژه ای که به حضرت رقیه (س) داشت به این شهیده زیاد سر می‌زد.

او شهید محمد حسن(میثم)جهاندیده که به ایشان عمو میثم می گفت را بسیار دوست داشت و از ایشان زیاد تعریف می کرد.

چند سال قبل از شهادتش، یکی از دوستان هم هیئتیِ او به نام احمدرضا سلیمانی از دنیا رفت و محمد به رسم رفاقت به او نیز زیاد سر می زد.

اهمیت به خمس و رد مظالم

روز اول محرم در حالی که حدود یکسال از استخدامش می گذشت به همراه همسرش خمس مالش را حساب کرد و یک شب قبل از شهادتش ، در سالروز شهادت امام سجاد(ع) ۲۵ محرم ،۲ میلیون  رد مظالم را به حساب خیریه هیئت واریز کرد.

خواب عجیب

در همان روزهای اول بعد از عقد، محمد خوابی را برای همسرش تعریف کرد و گفته بود برای هیچ کسی تعریف نکند…

همسرش می گوید حدود دو سال قبل از شهادتش خواب دیده بود که در خون خودش غلتیده وامام حسین(ع) و خانم رقیه (س) کنارش ایستاده بودند و در همان عالم خواب حضرت رقیه (س) به محمد اشاره میکردند و به پدر بزرگوارشان می گفتند که بابا ایشون نوکرِ منه ، هواشو داشته باش. نوکر منه ، مراقبش باش…

وصیت‌های شهید

زمان زیادی از استخدامش در سپاه نگذشته بود که وصیت نامه ای نوشته و در آن قید کرده بود که مرا با لباس هیئت دفن کنید، برایم روضه ی سه ساله بخوانید و به برادرش خطاب کرده بود که از این به بعد شما به جای من در هیئت سینه بزن.

مادر شهید می گوید: در پانزدهم اسفند ماه، مصادف با روز میلاد امام حسین(ع) و روز پاسدار، زمانی که از محل کار به منزل آمد مرا به اتاقش دعوت کرد وعکس هایی که با لباس پاسداری در روز پاسدار، در حرم احمد بن موسی شاهچراغ (ع) گرفته بود به من نشان داد. چقدر با آن لباس زیبا شده بود…در بین آن عکس ها ،عکسی بود که از صمیم قلب خندیده بود  به آن عکس اشاره کرد و به من گفت که مادر این عکس را نگه دار و برای کسی ارسال نکن وآن را برای روز شهادتم بگذار…

همچنین همسر شهید می گوید: چند ماه قبل از شهادت محمد بود که یک روز به من گفت فاطمه جان وقتی من شهید شدم، بالای سرم بیا و موها و محاسن مرا شانه بزن، می خواهم به دیدار ارباب بروم‌ مرتب باشم. و یک روز قبل از شهادتش دو تا شانه خرید یکی برای خودش و یکی برای من.

من نیز با همان شانه که پیش از شهادتش فقط یکبار از آن استفاده کرده بود، موها و محاسنش را در غسالخانه شانه زدم.

شهادت

نیمه های شب دوم شهریور ۱۴۰۱ مصادف با ۲۶ محرم هنگامی که محمد برای گشت شبانه با وسیله‌ی موتور برای ایجاد امنیت به کوچه و خیابان های شهر شیراز رفته بود به همراه دوست بسیجی اش شهید محمد سجادی زاده، دراولین لباس پاسداری اش در حین ماموریت در خون خود غلتید و به فیض شهادت نائل گردید.

گفتار شهید

پس از شهادت محمد مطلبی را در پیج شخصی‌اش در اینستاگرام دیدند که شهید برای تولد ۱۸ سالگی‌اش نوشته بود…

“به نام خدا

به یاد خدا

برای خدا

یک سال دیگم گذشت…….. الحمدلله علی کل حال

سال پر فراز و نشیبی بود و خیلی سخت خیلی اشتباهات مرتکب شدم، خیلی ها رو از دست دادم، خیلی ها برگشتن خیلی ها هم برنگشتن 

خیره ایشالا

ولادت، دست خودمان نیست ولی چگونه رفتن دست خودمان است. برای یک نفر وفات و برای دیگری 

شهادت  مینویسند…. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا”

سخنی از مادر شهید

من با عین حالی که محمد را با عشق به اهل‌بیت(ع) و با آرزوی شهادت بزرگ کرده بودم و همیشه و هر وقت در طول زندگی، از من می خواست که برای شهادت و عاقبت بخیریش دعا کنم به کمتر از شهادت او راضی نبودم و به او گفته بودم مگر اینکه شما شهید شوی و من بتوانم فراق تو را تحمل نمایم و آن هم به واسطه مدال افتخاری که به واسطه ی شهادتت، به عنوان مادر شهید بر گردنم می افتد . واکنون که ۷ ماه است از شهادت فرزندم می گذرد لحظه ای نمی توانم فکر کنم که در بین ما نیست چرا که او حاضر است و چشم دنیایی ما لیاقت ندارد که حضور آن ها را درک نماید. او که وجودش همواره باعث مباهاتم بوده و هست،  همواره به  جایگاهی که در سن ۲۱ سالگی با شهادتش در نزد خدا و اهل بیت(ع) و دوستان و همه ی عزیزان ،پیدا نمود ، غبطه می خورم .

من خود نیز با توجه به اینکه ،همیشه آرزوی شهادت را در سر می پروراندم ،با عین حالی که هنوز به فیض آن نائل  نیامده ام اما خوشحالم که توانستم فرزندی برومند و پاک را در دامان خود پرورش داده و آن را به درگاه کبریایی باری تعالی با مقام  شهادت تقدیم نمایم .باشد  که از شفاعتش محروم  نباشیم.

“و من الله توفیق والعاقبه للمتقین “

دلنوشته پدر شهید 

محمد جان‌، بابا آشفته‌حالی‌ام را می‌بینی؟! 

هنوز هم که به شهادت و داغ ندیدنت‌ فکر می‌کنم، با تمام استدلال‌ها و منطق‌هایی که عقلم برای دلم بافته، باز هم بهانه می‌گیرد و این زخم، سر باز می‌کند و به سوز و گداز می‌‌افتد.

چند ماهی‌ هست که این احوالم دست کمی از دیوانگان ندارد… 

هر بار که عکس و فیلم های باز مانده از تو را می‌بینم و چشمانم به چشمانت می‌افتند، بارانی میشوند.

محمد جانم، به تنهایی و دلتنگی و آشفتگی من، رحمی کن که دیگر طاقتی برایم نمانده.

نمیدانم با این حجم از بغض انباشته شده از دلتنگی چطور مقابله کنم…

بابا جان‌، سرت را درد آوردم بخشش که پدرت پر حرفی می‌کند. اما محمدجان‌، بدان‌ این آشفتگی و ناخوشیِ احوالم فدای زخم های تنت باد.

          

اطـلاعات بـیشتر
جـزئیات شـهادت
تـاریخ شـهادت :
1401/06/02
کـشور شـهادت :
ایران
مـحل شـهادت :
شهرک والفجر شیراز
عـملیـات :
حین گشت زنی
نـحوه شـهادت :
توسط گروهک های تروریستی
اطـلاعات مـزار
مـحل مـزار :
گلزار شهدای شیراز
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
3
ردیـف :
10
شـماره :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـصویر مـزار
grave shahid
اسـناد و مـدارک
خـاطـرات
کـتابخـانه
فـضای مجازی
مـحتوایـی مـوجود نـیست
مـحتوایـی مـوجود نـیست
درصورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
ابتدا دسته بندی محتوای ارسالی خود را مشخص نمایید
-->
گـزارش خـطای اطـلاعات
اگر تناقضی در مشخصات درج شده و مشخصات شهید وجود دارد ما را مطلع کنید